• وبلاگ : رقص قلم
  • يادداشت : خاطره بازي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيده 
    سلام.وااااااااااي!الهه جون شادم کرديآخه فکر ميکردم فقط من ... بودم.منم وقتي 5 سالم بود، رفته بودم شمال خونه يکي از آشناهامون.اينام تو حياط خونشون يه دنيا اردک داشتن. يه روز صبح بلند شدم رفتم لب حوضشون مثلا دست و رومو بشورم،.چشم افتاد به دوتا اردک تپل مپل.از گردن دو تا زبون بسته گرفتم و بردمشون زير آب.خوب بچه بودم ديگه هوس اردک پلو کرده بودم.بعدم که بنده هاي خدا جان به جان آفرين تسليم کردن، همونجوري بردمشون تحويل صاحب خونه دادم و با کمال پررويي گفتم من شکار کردم لطفا تو سرخش کن!
    خاطره جالب تر ازينم داشتماااا...اما گفتم اينو تعريف کنم که ازم حساب ببرين...مبادا کاري کنين که مجبور شم سر شما هم رو بکنم زير آب
    پاسخ

    من چي؟ها؟ها؟ها؟من به اين خلاقيت واللا:)))......ولي عجب سنگدلي بوديااااا:)....الان ديگه از اين به بعد قراره ازت حساب ببريم خوش به حالت سعيده جون:)