سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره بازی

یادم میاد کوچولو بودم مامانم برام یه کتاب داستان خریده بود به نام تنبل خان زرنگ میشود خیلی این کتاب رو دوست داشتم چون به نظرم خیلی قشنگ تصویر گری شده بود.همیشه از صفحه اولش که این تنبل خان قصه کثیف و نا مرتب بود لجم میگرفت.دوست نداشتم که تنبل خان رو این جوری ببینم یه روز وقتی که مامانم نبود رفتم و کتاب رو برداشتم.شیر آب رو باز کردم(یادمه که دستم به شیر آب نمیرسید قد بلندی کردم تا دستم بهش برسه) صفحه اول کتاب رو باز کردم و تنبل خان رو شستم!!!!(حتی دست میکشیدم که تنبل خان تمیز بشه)

تو فاصله ای که داشتم کتابم رو میشستم مامانم رسیده بود.کتاب رو بردم و به مامانم نشون دادم مامانم که از دیدن کتاب خیس تعجب کرده بود گفت:الهه چرا از کتابت آب می چکه؟!!!!

منم با همون زبان بچگی گفتم:ششتمش

مامانم کتاب رو ازم گرفت و گذاشت رو بخاری تا خشک بشه بعد هم با نخ و سوزن دوختش

پ.ن1:سلام

پ.ن2:لطفا بهم نخندین آخه خیلی کوچولو بودم 4یا5 سال به جاش میتونید به خاطر داشتن این حافظه خوب تشویقم کنید

پ.ن3:الان که اینارو مینوشتم همه خاطره از جلوی چشمم گذشت

پ.ن4:کاش میشد الان هم مثل دوران بچگیمون همون طور پاک و معصوم و بی آلایش می بودیم

پ.ن5:هنوز کتاب تنبل خان رو جز کتاب های وسایل ارزشمندم نگه داشتم

پ.ن6:شما هم یکی از خاطرات کودکیتون رو تعریف کنید یکم بخندیمپوزخند



[ دوشنبه 92/4/10 ] [ 7:3 عصر ] [ نویسنده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه