گاهی فکر می کنم ما آدما چه قدر قدر نشناس و نا سپاسیم....
گاهی اونقدر دور و برمون شلوغه و خدا بهمون نعمت داده که دیگه نمیتونیم مرز راست و دروغش رو از هم تشخیص بدیم....
نمیتونیم بفهمیم این همه نعمت از کجا اومد....
واقعا خودمون تلاش کردیم یا یه نفر اون بالا بالا ها هست که هوامون رو داره....
چند روز پیش سر درس مثنوی مولانای بزرگ استاد بزرگی میگفت وقتی بنده ها جاده خاکی میرن خدا این قدر راه های مختلف رو امتحان میکنه تا دوباره بندش سر عقل بیاد....!دفعه اول دستت رو میشکونه بعد پات رو بعد....!
آی انسانی که فکر میکنی دنیا خلق شده که توش زندگی کنی اگه به اطرافت نگاه کنی می فهمی که تو هیچی نیستی....هیچی!
حواسمون باشه.....حواستون باشه.....خدا یه روزی همه ی این امانتایی که داده ازمون پس میگیره....یه روز میرسه که به جای خودت قراره دست و پات صحبت کنن....
حواسم رو جمع میکنم....حواست رو جمع کن ....بفهمیم داریم چه میکنیم.....!
----------------
عذرخواهی به خاطر ذهن آشفتم نمیتونم متمرکزش کنم!!!!
شاید اون چیزی که میخواستم بگم رو نفهمیدی ولی بهش فکر کن....!
[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 4:6 عصر ] [ نویسنده ]