بعضی وقتا به پروانه ها حسودیم میشه.....
نه زمانی که از پیلشون میان بیرون و بال در میارن و پرواز می کنن و زیبا میشن! نه.....اینا همش خوبه ولی همه از اینا حرف زدن اما من به خاطر یه چیز دیگه بهشون حسودی می کنم....
به این خاطر که می تونن یه پیله ی تنهایی دور خودشون بکشن و اونجا بدون این که احدی ببینشون توی تنهایی خودشون غوطه ور بشن....
البته خب خوبه که این تنهایی برای یک مدتیه ولی به نظر من همون تنهاییه که پروانه رو به حد کمال می رسونه....
بعضی وقتا دلم می خواد آدما هم می تونستن توی خودشون پیله کنن و کسی کاری به کارشون نداشته باشه تا تو تنهاییشون برسن به اون کمالی که می خوان....
بدون هییییییییییییییییییییییییییچ م ز ا ح م ی.....
بعضی وقتا آدما هم دوست دارن تنها باشن....فقط خودشون و خوندشون و خودشون...
همیشه هم شلوغی نمیتونه موثر باشه مخصوصا که تو اون شلوغی احساس کنی خودت رو گم کردی....
احساس کنی خود واقعیت دیگه تو وجودت نیست....!
گاهی فکر می کنم چقد خوب بود اگه آدما هم یک دکمه ی pause داشتن اونو که می زدن تا هر وقت دلشون می خواست می تونستن زندگیشون رو متوقف کنن و بعد از خستگی که گرفتن دوباره ادامه ش بدن.....
یا شاید یه چیزی مثل ساعت برنارد....اونم می تونست کمک زیادی بهمون بکنه....حداقل می شد خرابکاری هامون رو جبران کنیم.....
یا مثلا یه دکمه که یه سری خاطرات دوست نداشتنی رو از ذهنمون بیرون کنیم.....
این روزا عجییییییییب دلم میخواست یه آدم آهنی بی احساس بودم....
[ پنج شنبه 92/5/3 ] [ 2:22 عصر ] [ نویسنده ]