وبلاگ :
رقص قلم
يادداشت :
خستگي هاي يک ذهن خسته
نظرات :
1
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمدمهدي قنبري مبارکه
درود
ما که خونديم خستگي ذهنمان هم پريد
ولي ياد اون روزي افتادم که يه بنده خدايي يک بادمجون خوشکل بنفش کاشت پاي چشم مي دوني درد نداشت چون درد اون به ذهن من بستگي داشت من فرض کردم که درد وجود نداره اونجا هم به جاي دما چهل درجه دما 20 درجه هستش و همه چي آرمه و منم چقدر خوشبختم و هر دفعه هم مي رم دعوا مي کنم و اصلا فرض کردم من زير چشم اون بادمجون کاشتم چون بالاخره تو ذهن من اين اتفاقات مي افته پس اصلا من فرض مي کنم ديگران ذهن ندارند با اين اوصاف کي مي تونه بگه ديگران ذهن دارند؟؟؟؟؟؟؟
چه کيفي داد بعد چند وقت دوباره چرت و پرت گفتم
پاسخ
سلام.......راستش منم نفهميدم چي گفتين رسما:)