چند صباحی است که دانشجو شده ایم و جو دانشجویی می طلبید که شاعر باشیم و شاعر بمانیم....! به عنوان اولین کار نویسنده ای که شاعر شد از ما قبول بفرمایید شعر طنزیست تحفه درویش!:
ویراژ دادن با سمندان حال دارد//آدم درون خود چنین آمال دارد
آری کنار ما بود سانتافه اما//اما کجا سانتافه این منوال دارد؟
دیشب پریشب ها خودم را می زدم چون//مثل سمند من یکی حمال دارد
دیروزها من با سمند خود در این شهر//امروز اما ماشین من خال دارد
چندیست از این خال من فکری شدم باز//در گوشه ی لب های من تب خال دارد
شب تا سحر راندم کنار چشمه ی آب// زیرا زنم در فکر خود خلخال دارد
شاید دوباره باز هم باید فروشم//خودرو که زی ذی گردنش مدال دارد
چشمان من گریان از این رخداد اما//سمند پروانه کنون یک سال دارد!
[ سه شنبه 91/8/23 ] [ 3:50 عصر ] [ نویسنده ]